احمد مهرانفر
خودم فکر میکنم خیلی تاثیرگذار بوده است. بازیگری باعث شده من با هر آدمی که مواجه میشوم، هم به ظاهر و هم به درون او توجه کنم هم به حرفهایی که میزند. برای مثال تکیهکلامهایی که در نقشهایم استفاده میکنم برای من نیستند بلکه با خیلی از آنها در ارتباط با آدمها مواجه میشوم. همواره که حرفهای آدمها را میشنوم میتوانم حدس بزنم چقدر از این حرفها متعلق به خود او است و کدام حرفهایش را از فضای دیگری وام گرفته است. این موضوع باعث شده آدمها را بیشتر بشناسم.خیلی وقتها که در موقعیتی قرار میگیرم پیش از اینکه واکنشی نشان بدهم خودم را از بالا میبینم و به رفتارم فکر میکنم. همین باعث یک بی خیالی میشود، چرا که من به طور کامل درگیر موقعیتی که در آن هستم نمیشوم، بلکه از بالا آن را نگاه میکنم و خیلی درگیر احساسات نمیشوم.
اینگونه که شما در جمع رفتار میکنید بیشتر به نویسندهها میمانید تا بازیگرها که خودنمایی جزو کارشان است.
اتفاقا من به نوشتن خیلی علاقه دارم و هر وقت فرصتی داشته باشم مینویسم. وقتی میدانم تا دو سه ماه سرکاری
نمیروم، مطالعه را شروع میکنم و در کنارش مینویسم. بعضیها هستند که
میتوانند خیلی خوب ماجراها را تعریف کنند، برخی هم برعکس، بهتر میتوانند
بنویسند. من هم از دسته دوم هستم و نوشتنم بهتر از تعریف کردنم هست.
بازیگری باعث شده من سکوت کنم. شاید اگر این رشته را نخوانده بودم و در آن فعالیت نمیکردم، اینقدر سکوت نداشتم.
منظورتان این است که قبل از دانشگاه و ورود به رشته بازیگری شخصیت متفاوتی داشتید؟
دقیقا. من خیلی آدم شرو شوری بودم، نه
اینکه بخواهم کسی را اذیت کنم اما خیلی اهل بگو و بخند بودم و آدمها را
سرگرم میکردم. اما بعد از آن کم کم شروع به فرو رفتن در خودم کردم. شاید
هم این موضوع خوب نباشد اما کاملا ناخودآگاه این اتفاق افتاد.
شما هم تقویتش کردید و سعی نکردید جلوی این تغییر فضا را بگیرید.
بله. من این را فهمیدهام که انسان باید حسهایش را رها کند و نباید جلویشان را بگیرد. اگر انسان جایی گریهاش
میگیرد باید بگرید. چون اینها احساساتی است که باید تجربهشان کرد. به
ویژه به عنوان بازیگر. از سوی دیگر اگر این احساسات سرکوب شوند، تبدیل به
عقده میشوند. برای همین من سعی میکنم همیشه راحت باشم. اینطور نیست که از
خودم بپرسم چرا من اینقدر ساکتم یا بداخلاقم. میگویم عیب ندارد. اگر از
این حالت لذت میبرم بگذار همینطور باشم.
نکته جالبی است. اتفاقا دقیقا عکس
آن چیزی است که در بیشتر آدمها میبینیم. همگی عادت کردهایم از بازیگران
هم بهتر نقش بازی کنیم و به آنچه نیستیم وانمود کنیم اما شغل شما بازیگری
است و در زندگی شخصی رویه دیگری دارید و سعی میکنید به آنها در زندگیتان
اهمیت بدهید.
بله اما جلوی دوربین و روی صحنه نمیدانم
چه اتفاقی میافتد که انرژیام چندبرابر میشود. برخی از من میپرسند چطور
اینقدر جلوی دوربین راحت هستی؟
اتفاقا یادم میآید در نمایشی به کارگردانی رحیم نوروزی بازی میکردید و در صحنه هم تنها بودید و درخشان ظاهر شدید.
بله اسم آن کار «شما خانمی با یک مانتو آبی
ندیدین» بود و من آنجا چند نقش بازی میکردم. خودم هم نمیدانم چه اتفاقی
میافتد که اینگونه میشود. درباره تئاتر حتی در تمرینات هم اینطور نیستم
اما روز اجرا که میرسد و روی صحنه که میروم آدم دیگری میشوم.
احمد مهرانفر
- ۹۵/۰۴/۲۴